دردیوانه خانه
برای مطالعھ داستانھای فوق کافیست تا عناوین آن را در اینترنت جستجو کنید با تشکر از وقت گرانبھایتان
بسیار دیده ام ابلھانی کھ در جمع چون احساس رفاقت میکنند درب دل را بگشوده چھار تاق میکنند ,و ھرآنچه ھست
ونیست می گویند :
گاه از گفتھ ھای خود بھ وجد آمده وھرآیینه چنان سینه چاک میشوند کھ برای غیر شعار میدھند, و ھست ونیست وکس
وکار وقوم خویش خودرا فراموش میکنند.
دادگاه ومحکمه برپا میکنند تا دشمن را منکوب وبنیانش را ویران کنند .
اما ای عزیز دل لحظه ای زبان ببند وگوش بازکن تا ببینی دیگران چھ میگویند کھ در آن چند حسنه است :
اول آنکه دیگران را نیازاری ؛
دوم آنکه رفیق را حقیر نشماری؛
سوم آنکه فردا روز اسیر کلامت نخواھی بود
* چون تیر به حنجر جوان مردان است
آن حرف مگو که صحبتش درکار است
گر عادلی وصحبت نیکان داری
بیھوده مگو که حرف حق بسیار است
وصیت
پیری پسرش را خطاب کرد که ای پسر تو را چون است که در طلب رضای باریتعالی تلاش نمی کنی .
- پسر گفت امر امر شما
ھرچه خواھی بگو فرمان ھم اوست.
پیرگفت سه چیز از تو خواھم که ھریک بجا آوری تو را از دو دیگر نیازی نیست
در مقابل:
ظلم به خود, ظلم به دوست, وظلم به آنچه دوست میداری سکوت نکن .
که ظلم اول بار بھ ظالم ستم می کند
وبھترین دوست ھمان نفس است که بیش از ھرچیزی آن را دوست میداری .
* انسان ضعیف سر به تمکین دارد
برجذبه ظالمان دل ودین دارد
چون دست ستم چلاندش لاله گوش
گوش دگرش به ابلھی پیش آرد
خزاب
دوستی صاحب دل من را بانگ زد کھ از چه رو مو را در جوانی سپید کردی مگر کارگر کارگاه آرد سازی بوده ای
ویا آنکه در حیات کار گل میکنی.
گفتمش این سر وسیما با من وفا نکرده است که من خود در وفایش سخت بکوشم.
من موی خود به جوانی کی کنم خزاب ؟
تو خود برو ودر پی درم ودیناری بیشتر باش شاید فردا برای سر بی مویت, موی سپید من را خریدار باشی .
عزیزان سایه دنیا گذر کرد
رخ مه رو بسان سیم و زر کرد
ھزاران سو درخت سرو سوزاند
ھزاران چون من وتو خونجگر کرد
مخمران
روزی از دانش نداشته خود مغرور درجمعی از صاحب دلان پرچم برافراشته بودم کھ ما جوانان چنین وچنان خواھیم
کردیم ومیھن را آباد کرده وایران را سرفراز دوران خواھیم نمود .
آمریکا وآلمان سگ کی باشند کھ پس از این برای ما شاخ وشانه صنعت وابتکار بکشند که آنان مردمی بی دین وشکم
باره اند !
خون دل خورده ای برخاست وقبل از رفتن چنین بانگم زد :
علم را با عمل می سنجند آنگونه که مشک را با بو . تو که از برای نام ونان می کوشی درجھل مرکب خواھی ماند
.چه کار بی ثمری وچه تلاش شومی وعجب چراغ کوری.
شرح دل آن جوانمرد چنین بود اگر شعری میخواند:
آفاق ھمه رنجھ کار من وتو ست
دیوار خزانه دار وسربه راه من توست
کوشش ز کمال و فر جان می خیزد
برخیز که توسنی مثال من وتوست
پیف پیف
مجلس سورچرانی برپا وجمع خانواده راگرد ھم شوروحالی بود .
من که تازه نوجوان بودم به سرم افتاد کھ با بزرگان نشست وبرخاست کنم ,از جمع کودکان دوری گزینم وبرای خود
آبرویی دست وپاکنم .
اندک اندک به کناره رفتم وکم کم در جمع خزیدم وسعی داشتم تا عنان سخن را به کف بگیرم .
(که ای کاش چنین نکرده بودم به قول شیخ مان زود بود تا
سر چوب پاره سرخ
کنم .)
با خامی پی حرف ھای دیگران را گرفتم .
دایی صدا زد کھ آخر تو کھ سردر نمی آوری چرا نظر می دھی بر آشفتم کھ :
پیف پیف , دیگ بھ دیک چھ میگوید رویت سیاه شما خودتان سر تا پا در منجلابید .
دایی برخاست ولگدی محکم میھمان این نوجوان شیرین عقل کرد .
امروز به یاد آن وقت ھا خنده ام میگیرد
من به شوخی شعر گویم ای رفیق
تو چرا پندار کردیم سخیف
شور وشیدایی برای چون سفیه عیش باشد بر انسان لطیفه منبع:www.irpdf.com