گل خوشبوى هستى
اى گل غایب! هیچ دلى نیست که نام مبارک تو را همچون گنجینه اى گران بها در خود جاى نداده باشد.
هر درختى وقتى با نسیم زمزمه مى کند دعاى عهد را مى خواند. هر کوهى از آن روى مستحکم و
پابرجاست که تو را مرکز ثقل زمین ومایه ى دوام آسمان مى داند.
هر دریایى با ذکر نام ویاد تو بى کرانه مى شود.
اى گل نرگس! خوشبوترین گل هاى دنیا رایحه ى وجود تو را وام دارند. اگر خورشید بر جهان وجهانیان
نور مى باراند از فیض حضور تو در آسمان ها وزمین است. اگر ماه جاده ى زندگى را نقره گون وزیبا می
سازد به یمن برکت وصفاى وجود توست.
اگر زمین اجازه مى دهد که بشر زین بر پشتش نهد واز مزایایش بهره برگیرد همه وهمه به خاطر توست.
اصلا همه ى هستى بى حضور تو بیغوله اى بیش نخواهد بود. اگر تو نباشى اى حجت خدا ما همه
در کام زمین فرو خواهیم رفت واثرى از ما در زمان باقى نخواهد ماند.
گردش منظم افلاک حرکت انسان رشد گیتى رنگ وبوى گل وگیاه بر پایى دنیا صفاى دل ها وجود
هر چه مهر ووفا همه وهمه وابسته به وجود وحضور توست وحضور سبز تو با ظهورت کامل تر
میشود وکهکشان زندگانى را زیباتر وپر بارتر مى سازد.
اى مولا! سرسبزى دنیا را با ظهور خویش تضمین فرما
دور از روى تو اى جان تا به کى؟
گل عذارا برامید صبح وصل
تو به هر جمعى چو شمعى جلوهگر
در خم چوگان زلفت اى صنم
از حجاب زلف بنما روى خویش
کن زمى شیرینم اى ساقى مذاق
بنده شو (محزون) به درگاه ظهور
|
|
زآتش عشقت گدازان تا به کى؟
مبتلاى شام هجران تا به کى؟
من به کنج غم، پریشان تا به کى؟
همچو گوى افتان وخیزان تا به کى؟
ماه اندر ابر، پنهان تا به کى؟
تلخ کامیهاى دوران تا به کى؟
غافلى از شاه خوبان تا به کى؟
|
گل نرگس
بهار آرام مى آید به دیدار گل نرگس
صبا بر صحن باغستان سرود مهر مى خواند
گل ناهید مى سوزد زهجران دل عاشق
رواق ابروى احمد، فروغ دیده آدم
قرار زورق نوح، وحجاب نیل موسایى
بهاران، مژده میلاد مهدى را بیان دارد
گل نرگس ز چشم عاشقان پنهان نمى ماند
خوشا چشمى که مى گرید به شوق دیدن رویش
بگو اى جلوه سینا بگو اى عروة الوثقى
بگو اى زاده زهرا، بگو اى صاحب دلها
منم فرزند مکه، جان احمد، وارث حیدر
منم مصلح، منم منجى، منم هادى، منم مهدى
گل سوسن، گل مریم، گل اختر، گل لاله
گل دیگر نمى خواهم بجز باغ گل زهرا
|
|
نسیم فتح وپیروزى ز گلزار گل نرگس
گلاب از عرش مى ریزد به دربار گل نرگس
ستاره کام مى گیرد ز دیدار گل نرگس
توان نور خورشیدى ز رخسار گل نرگس
عروج قامت عیسى ز انوار گل نرگس
تمام قدسیان دیگر پرستار گل نرگس
خوشا چشمى که مى ماند وفادار گل نرگس
خوشا قلبى که مى باشد گرفتار گل نرگس
جهان آرام مى گیرد ز گفتار گل نرگس
بگو اى آخرین معصوم ومهیار گل نرگس
یدالله فوق ایدیهم بود یار گل نرگس
منم غمخوار محرومان ودلدار گل نرگس
گل امید مى روید ز گلزار گل نرگس
دل مشتاق آشفته خریدار گل نرگس
|
(آشفته تهرانى)
طفیل مهدى
خوشا دلى که پر از عشق وآرزوى تو باشد
شتاب کن به ظهور، اى یگانه منجى عالى
به هر سراچه، گدایى که افتخار ندارد
به بوستان پیمبر (ص) واهل بیت مطهر (علیهم السلام)
به جز جمال محمد (ص)که داشت خصلت احمد
ببین تو عمق فساد جهان که پاک نگردد
خلایق اند سراسر به جستجوى عدالت
عجب زکوردلانى که غافلند وندانند
طفیل مهدى موعود عجل الله فرجه شد چو پهنه هستى
گذشت عمر وجمال تو را به چشم ندیدم
... بگفت مدح تو شیوا بدین امید که فردا
|
|
خوشا لبى که همیشه به گفتگوى تو باشد
که چشم گیتى وآدم، کنون به سوى تو باشد
خوشا به حال کسى که گداى تو باشد
گلى نبوده که بهتر زرنگ وبوى تو باشد
ندیده ام که کسى با خصال وخوى تو باشد
مگربه آب زلالى که در سبوى تو باشد
ولى عدالت عالم به جستجوى تو باشد
که راه قرب الهى، ره نکوى تو باشد
بدا به حال کسى که ستیزه جوى تو باشد
خجسته آن که دو چشمش سپند روى تو باشد
در آرزوى تو خیزد، به جستجوى تو باشد
|
نام تو ودل ما مولا
زمین تنها در سایه وجود تو آفتابى خواهد شد! خورشید تنهابانگاه به سیماى نورانى تو پرتو افشان مى شود
ستاره ها تنهابه خاطر حضور تو صفحه آسمان را مى آرایند عشق حرف اول نام توست
ایمان گویا از برکت میلاد تو پدیدار شده است
جاودانگى دیدگان تو جهان رابیناکرده وابروان کمانى تو آهوان دشت غزل رابه پوییدن سرچشمه هاى نور وشور وحضور واداشته است
هر دلى که نام مقدس توبرآن حک نباشد از تپش افتاده است
هر سینه اى که داغ محبت تو در آن دیده نشود مسلول است وهرچشمى که تاب دیدن روى تو را نیاورد نابینا ومعیوب اى راز ماندگارى دنیا! اى امید دل ها وجان ها! اى صبح صادق سیادت وسادگى! اى دلداده همه جویندگان
معانى! اى ناب ترین نماى نوازش وآیش! اگرتودرزمان جارى نبودى اگر نگاه سیالت سایه ها وسیاهی
ها را باز نمى شست اگر زمین سخنى از تو نمى گفت اگر زمان دل به راه تونمى سفت هیچ فروغی
قادر نبودکه جهان را روشن کند وبشر را از مهجوریت وهجران رهایى بخشد
تو درشت ترین ثمره معنا بردرخت آفرینشى ماراگوهر باران نسیم نگاه وشبنم مهر وباران صفاى خویش کن!
به امیدآن روز زیبا که زمین وزمان از عطر ظهور مولاى مان خوشبو وگل باران شود
طلعت زیبا
ماه من پرده زرخسار اگر برگیرد
گل اگر بیند آن طلعت زیبا را
اگر آن شمع هدى چهره برافروزد
اگر آن راحت جان، زلف برافشاند
از رخش تابان، انوار ازل گردد
کیمیایى است عجب نفخه انفاسش
خار از وخوى گل ولطف سمن یابد
پرتو، افلاک از آن وجه حسن یابد
|
|
مهر از شرم، ره کوه وکمر برگیرد
رخ زآزرم به خوناب جگر گیرد
شب ظلمانى، سیماى سحر گیرد
همه آفاق، دم نافهتر گیرد
وز دمش گیتى، آیین دگر گیرد
که به هر قلب رسد، طینت زر گیرد
سنگ از وخاصیت لعل وگهر گیرد
جلوه، آفاق از آن نور بصر گیرد
|
نجوا با امام...
اگر روزى او را ببینم...
به او مى گویم چه زیبا مولا على علیه السلام فرمود: (الانتظار اشد من الموت) انتظار شدیدتراز مرگ است.
اى عدل منتظرو اى حاضر ناظر، چشمها به تو دوخته شده ومنتظران حقیقت همچون شمعى تا صبح ظهور در غم هجرانت مى سوزند. چه سخت وگران است برمن اینکه ببینم همه خلق را وتو را نبینم: (عزیز على ان ارى الخلق ولا ترى).
هر آدینه که مى رسد، دل بهانه تو را مى گیرد وما لبها را با (ندبه) و(کمیل) متبرک کرده ورو به دریاى انتظار به انتظار طلوع آفتاب مى نشینیم.
اى ساقى فرج چشمها آنقدر در فراق تو اشک ریخته وانتظار کشیده، دستها آنقدر طلب نورکرده وخالى مانده، دوشها آنقدر تازیانه سنگین اهانت را بر پیکره باورهاى دینى تحمل کرده که دگر توان از کف داده. مولاى من کجا هستى که دوستانت را عزت بخشى ودشمنانت را ذلیل وخوار کنى: (این معز الاولیاء ومذل الاعداء). اى سایبان دلهاى سوخته واى انتظار اشکهاى به هم دوخته، عاشقانت هر جمعه دیدگان خود را با اشک مى آرایند ودلشان را نذر تو مى کنند. هر صبح با مولایشان تجدید میثاق مى کنند. کاروان دل را به غروب مى برند، زبان را به ذکر فرج مشغول مى دارند وبر سجاده انتظار نشسته وانتظار بر دوش مى کشند، تا شاید دعایشان مستجاب شود ومعشوق گوشه چشمى به آنها بنماید.
اى تجدید کننده احکام تعطیل شده، واى طلب کننده خون شهید کربلا! کجا هستى؟
بیا ودیدگان را با ظهورت مزین کن ودریاى محبت را بر دل مشتاقان جارى کن. اى چشمه عدالت، طولانى بودن انتظارت ما را به خطا کشانده است، دیگر عصر جمعه دلها نمى گیرد، چشمها نگاهشان را به رایگان مى فروشند. بازار معامله پایاپاى قلبهاى سکهاى در برابر قلبهاى سپید بسیارداغ است.
چقدر مردم بر گردنشان قلبهاى سکهاى آویزان کردهاند؟ اى کاش مى دانستم در کدامین سرزمین قرار دارى: (لیت شعرى، این استقرت بک النوى، بل اى ارض تقلک او ثرى). اى بلنداى نیکى، دوست دارم هر آدینه که میرسد، ندبههاى زائرانت را دانه دانه در جام جمع کنم واز آن قلب بلورى بسازم وهنگام ظهورت با قلبى بلورى به استقبالت بیایم.مولاى من! کى مى شود که تو ما را ببینى وما تو را ببینیم وکى مى شود که این گفته مصداق پیدا کند که: (متى ترانا ونراک).
هر جمعه دوباره سلام، دوباره ندبه، دوباره حسرت وآه، انتظار، غروب، غریبی. دوباره زخم کهنه جدائیم عود مى کند. امانم را بریده است. خصمان درونى وبیرونى، روحم را در زنجیر غفلت به بند کشیدهاند. براى درمان دردم راه را به خطا رفتهام مرا دریاب یا صاحب الزمان. اى تمام آرزوى من! اى غائب غیبت نشین! توان سخن گفتن را از دست دادهام. از این غروب بى طلوع به ستوه آمدهام. اى مهربان! به معصیت وناسپاسیم اعتراف مى کنم. دستان ناامیدم را که در بند شیطان است، امید بخش وافق فکرم را به سمت عرفان ومعرفت جهت ده. نادم وپشیمانم وبا کولهبارى از دلتنگى زمانه که پشتم را خم کرده سر تعظیم فرود مى آورم واداى احترام مى کنم. اى با شکوه! اى هستى شیعه! فریاد بى کسى هایم را بشنو. قلب شکستهام را درمان کن، اگر چه بارها عهدشکنى کردهام، اگر چه در کلاس درست همیشه غائب بودهام، اگرچه پشت به اقیانوس محبتت کردهام، حال همچو برگ خزانى که اسیر زمستان سرد وتاریک شده، با دستان خالى وپشتى خمیده در محضرت زانوى ادب خم کرده وبه انتظار پاسخ در سکوتى مبهم به سر مى برم تا اینکه جوابم را بدهى وباران رحمتت را بر قلب محزونم بباری منبع:سایتhttp://www.irpdf.com
:: برچسبها:
انتظار